کنایه از باغبانی و عمل باغبان. آراستن و پیراستن درختها و بوته ها و گلهای باغ و بستان. رجوع به چمن آرای شود، آرایش دادن و آراسته ساختن بستان و باغ و زینت دادن و زیبا ساختن آن، چنانکه گلها مر گلشن را. رجوع به چمن و چمن آرای شود
کنایه از باغبانی و عمل باغبان. آراستن و پیراستن درختها و بوته ها و گلهای باغ و بستان. رجوع به چمن آرای شود، آرایش دادن و آراسته ساختن بستان و باغ و زینت دادن و زیبا ساختن آن، چنانکه گلها مر گلشن را. رجوع به چمن و چمن آرای شود
سخن آرای. شاعر. گوینده. و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج) : بمدح مجلس میمون تو مزین باد جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی. بصدر خود سخن آرای را مقدم دار شنو ز لفظ حکیمان تحیت و تسلیم. سوزنی. مر سخن آرای را به ز ثنای تو نیست آنچه درآید بگوش وآنچه برآید ز کام. سوزنی
سخن آرای. شاعر. گوینده. و برمنشی و خطیب نیز اطلاق کنند. (آنندراج) : بمدح مجلس میمون تو مزین باد جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر. سوزنی. بصدر خود سخن آرای را مقدم دار شنو ز لفظ حکیمان تحیت و تسلیم. سوزنی. مر سخن آرای را به ز ثنای تو نیست آنچه درآید بگوش وآنچه برآید ز کام. سوزنی
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای خواف است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 267). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که در 42 هزارگزی شمال باختری قصبه رود، بر سر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به سلامی، واقع است. جلگه و گرمسیر است و 661 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، پنبه و زیره. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و کرباس و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از قرای خواف است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 267). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که در 42 هزارگزی شمال باختری قصبه رود، بر سر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به سلامی، واقع است. جلگه و گرمسیر است و 661 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، پنبه و زیره. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و کرباس و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
معروف است. (از آنندراج). مرغزار سبز و خرم. (ناظم الاطباء). جایی که چمن و سبزه روید. چمنستان. چمن خیز: بیا ساقی ای نوبهار طرب ز نخل قدت برگ و بار طرب بیاد گل آن چمن زار فیض بده لاله گون جام سرشار فیض. طغرا (از آنندراج). رجوع به چمن خیز و چمنستان شود، کنایه ازرخسار معشوق: روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف چمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ
معروف است. (از آنندراج). مرغزار سبز و خرم. (ناظم الاطباء). جایی که چمن و سبزه روید. چمنستان. چمن خیز: بیا ساقی ای نوبهار طرب ز نخل قدت برگ و بار طرب بیاد گل آن چمن زار فیض بده لاله گون جام سرشار فیض. طغرا (از آنندراج). رجوع به چمن خیز و چمنستان شود، کنایه ازرخسار معشوق: روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف چمن زارش همی گردد چمان ابرو. حافظ
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن ساز. (از آنندراج). و رجوع به چمن آرای و چمن پیرای و چمن ساز شود، هر آنچه باغ و چمن را بیاراید و زینت دهد. گل یا درخت یا هرچه مایۀ زیبایی و آراستگی باغ و چمن شود: خیز و بجلوه آب ده سرو چمن طراز را آب و هوا زیاده کن باغچۀ نیاز را. عرفی (از آنندراج)
باغبان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن ساز. (از آنندراج). و رجوع به چمن آرای و چمن پیرای و چمن ساز شود، هر آنچه باغ و چمن را بیاراید و زینت دهد. گل یا درخت یا هرچه مایۀ زیبایی و آراستگی باغ و چمن شود: خیز و بجلوه آب ده سرو چمن طراز را آب و هوا زیاده کن باغچۀ نیاز را. عرفی (از آنندراج)
باغبان. (آنندراج). آرایش کننده و زینت دهنده باغ. (ناظم الاطباء). آنکس که گلها و درختهای باغ و گلستان را آرایش و پیرایش کند. چمن پیرای. چمن طراز. چمن ساز: من اگر خوبم اگر بد چمن آرایی هست که از آن دست که میپروردم میرویم. حافظ. جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمن آرای جهان خوشتر ازین غنچه نبست. حافظ. رجوع به چمن پیرای و چمن طراز و چمن سازشود، کنایه از گل و سبزه و آنچه مایۀآرایش باغ و بستان است: هر گل نو که شد چمن آرای اثر رنگ و بوی صحبت اوست. حافظ
باغبان. (آنندراج). آرایش کننده و زینت دهنده باغ. (ناظم الاطباء). آنکس که گلها و درختهای باغ و گلستان را آرایش و پیرایش کند. چمن پیرای. چمن طراز. چمن ساز: من اگر خوبم اگر بد چمن آرایی هست که از آن دست که میپروردم میرویم. حافظ. جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمن آرای جهان خوشتر ازین غنچه نبست. حافظ. رجوع به چمن پیرای و چمن طراز و چمن سازشود، کنایه از گل و سبزه و آنچه مایۀآرایش باغ و بستان است: هر گل نو که شد چمن آرای اثر رنگ و بوی صحبت اوست. حافظ